بارانی ام , بارانی ام , بارانی از آتش
یك روح بی پروا و سرگردانی از آتش
این كوچه ها , دیوارها , اصلاً تمام شهر
سوزان و من محبوس در زندانی از آتش
اهل غزل بودم ، خدا یكجا جوابم كرد
با واژه ای ممنوع ، با انسانی از آتش
بی شك سرم از توی لاكم در نمی آمد
بر پا نمی كردی اگر طو فانی از آتش
تا آمدی ، آتشفشانی سالها خاموش
بغضش شكست و بعد شد طغیانی از آتش
كاری كه از دست شما هم بر نمی آمد
من بودم و در پیش رویم خوانی ازآتش
این روزها محكوم ِ اعدامم به جرم عشق
در انتظارم بشنوم ، فرمانی از آتش
|